"چگونه مُردَن" را یافته اند. موهبتی که نمی شناختندش! برای درست زندگی کردن اول باید "درست مُردَن" را دانست. وقتی که بر مرگ غلبه کنی زندگی را بدست آورده ای.
روزها در راه.
شاهرخ مسکوب
📖65
Raha | یکشنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۳
14:10
برای من تفاوت نمی کند که برای شاگردم شغل لشکری، روحانی یا قضایی در نظر بگیرند. طبیعت می گوید قبل از هر حرفه ای که پدرت برای تو پیش بینی کرده است باید حرفه آدم بودن را بیاموزی، بدین جهت من میخواهم نخست به او حرفه زندگی کردن را یاد بدهم. قبول دارم که بعد از پایان پرورشی که به او داده ام نه قاضی خواهد بود نه سرباز نه کشیک، لیکن پیش از هرچیز انسان خواهد بود یعنی در صورت لزوم وظیفه انسانیت خود را به خوبی دیگران انجام خواهد داد.
پ. ن:چون به خودم قول دادم با وجود تمام مشغله ها، روزی چند صفحه کتاب بخونم. 😌🌱
Raha | جمعه سوم آذر ۱۴۰۲
22:41
من پس از مدت مدیدی دور بودن از میادین کتابخوانی،امروز کتاب امیل رو شروع کردم و از این ساعت ب بعد شما شاهد شواف های مکرر من با برش هایی از این کتاب خواهید بود.
فعلااا خداااحااافظظ
(( من نمیتوانم نظریات خود را تغییر بدهم، اما می توانم به افکار خود زیاد خوشبین نباشم.این تنها کاری است که می توانم بکنم، و این کار را هم کرده ام. اگر گاهی عقیده خودرا به طور قطع اظهار می دارم، مقصودم این نیست که آن را به خوانندگان تحمیل نمایم، بلکه فقط منظورم این است آنچه را فکر میکنم، صریح است برای آن ها بگویم. دلیلی ندارد چیزی را که یقین دارم راست است با شک و تردید بیان نمایم.)) 🌱🤓📕📖
Raha | چهارشنبه یکم آذر ۱۴۰۲
13:21
با خودش گفت :((آدمیزاد موجود سمجیه. کله معلق میشه، می افته ته چاه، تا لب گور میره و دوباره روی دوتا پاش می ایسته. باید دوام آورد. باید به زندگی چسبید. همه چی درست میشه.))
📖اتفاق _گُلی ترقی، 191
Raha | چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۴۰۲
22:31
اقلا بیست و پنج شش سال همین جوری با یک ملتی تا کردند. آدم دائم احساس می کرد که تووی چشمش نگاه می کنند و با تفاخر به صورتش تف میکنند.
📖روزها در راه _20
Raha | جمعه دهم شهریور ۱۴۰۲
7:39


دارم این کتاب با مزه از دیوید سداریس میخونم. من فن رمان های آمریکایی بودم ولی این کتاب، ثابت کرد ک جستار های آمریکایی هم فوق العاده ن و باید توو لیست مطالعه م براشون جا باز کنم. 🤓
پس اگر جستار خون هستید و طنز هم دوست دارید؛ این کتاب با اسم عجیب و غریبش میتونه گزینه مناسبی باشه. 👍🏻📙📚
پ. ن:ترجمه پیمان خاکسار حرف نداره. دمش گرم😌🌱
Raha | جمعه ششم مرداد ۱۴۰۲
20:58
در طولِ آن روزهایِ خلوت انتظار میکشید تا ببیند آیا موفق میشود یا نه.
خوب موفق شد!شانس آورد! بله، شانس. اما عرضه هم داشت. در کارش ماهر بود، اما این برای موفقیت کافی نیست. برای موفق شدن شانس هم لازم است و او شانس آورده بود.
📖برشی از کتاب ده بچه زنگی_اگوتا کریستی
📝صفحه 10
پ. ن:کتابی ک این روزها میخونم. 😌🌱
Raha | پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۲
4:25

خداحافظ گاری کوپر_رومن گاری
این اولین کتابیست که از این نویسنده میخونم.
(این نوشته در حال بروز رسانی است.)
در صفحه 38 این کتاب میخوانیم :
((از اصول معتبر زندگی لنی یکی این بود که وقت با چیزی مخالف بود بگویدموافقم. چون کسانی که عقاید احمقانه شان را ابراز میکنند اغلب بسیار حساسند. هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد.))
پ. ن
Raha | شنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۲
14:24

تیستو سبز انگشتی یکی از قشنگترین کتاباییه ک خوندم.
(اگر توضیح بدم راجع ب چیه اسپویل میشه. خودتون بخونید و لذت ببرید)
نسخه چاپیش رو جایی ندیدم ولی توو گوگل ب راحتی میتونید نسخه pdf ش رو دانلود کنید. :)
📖برش هایی از کتاب
((گریه کن تیستو، گریه کن! برایت لازم است. آدمبزرگها جلوی گریهشان را میگیرند، ولی کار اشتباهی میکنند. چون اشکهایشان توی تنشان یخ میبندند و این همان چیزی است که باعث میشود قلبشان اینقدر سخت بشود.))
((مردن که جنگ نمیخواهد، جنگ یک جور مردن اضافهست… سبیلو مرد، چون خیلی پیر بود. هر زندگی اینطوری به آخر میرسد.))
((خب تیستو، امروز چه چیز تازهیی یاد گرفتهای؟ از علم طب چهچیز فهمیدی؟
تیستو جواب داد:
فهمیدم که علم طب برای یک آدم غصهدار کار مهمی نمیتواند انجام دهد. فهمیدم برای معالجهشدن باید شوق زندگی وجود داشته باشد. راستی دکتر قرصی وجود ندارد که امید بیاورد؟))
پ. ن:راستی قرصی وجود ندارد که امید بیاورد؟!🌱
Raha | شنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۲
5:47