Teacher 's daily write

صبح

امروز صبح خییییلی عجیب و غریب بود .خیلی دیر از خواب پاشدم . تو تمام این چهار سال بی سابقه بود . ساعت هفت و بیست دقیقه رسیدم مدرسه.

راستش خییییلیییی جدی داشتم به این فکر میکردم که انصراف بدم از دکتری.

علاقه ندارم حوصله ندارم و از همه مهم تر نمیکشممممم

سختهههه

تو یه لیگ دیگس. نمی‌دونم چه فعل و انفعالاتی در من رخ داده بود که رفتم دکتری .

نمی‌دونم تهش قراره چی بشه امیدوارم این حس و حال عجیب بگذره

Raha | سه شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۴ 20:58

این روزها

پرده اول

دفاع کردم ،ارشد تموم شد فقط مونده اصلاحات پایان نامه و استخراج مقاله. نمی‌دونم چم شده همش به خودم میگم پاااشو انجامش بده و بفرس بره.‌ خودتوخلاص کن ولی توانش رو ندارم .دوست دارم بخوابم یا برم بیرون خرید ،مهمونی یا تو سوشال مدیا وقتمو هدر بدم حوصله هیییچیییو ندارم لپ تاپ و کتاب و...حالمو بهم می‌زنن.

پرده دوم

فک میکردم ارشد تموم شه،خلاص میشم. نمی‌دونستم از چاله در اومدم افتادم تو چاه . اونم چه چاهی...یه چاه ویل.

هر هفته مشق داریم. هر هفته تکلیف و ماهی یه امتحان .

پایان نامه هم باید کم کم فکرش باشم .

پرده سوم

شل کردم. دارم از مسیر لذت میبرم . من استرسامو کشیدم حال بدامو تجربه کردم و تهش هیچی نشد و قرارم نیس چیزی بشه.

نمی‌خوام استرس بیخود بدم به خودم مثال ترم سه ارشد معدلم بیست شد چه اتفاق خاصی افتاد ؟! سنگین ترین موضوع و پایان نامه رو برداشتم تهش چی شد ؟! انقدددد جون کندم چهار ترمه تموم شم چی شد؟!دکتری قبول شدم چی شد ؟!

همون که شیخ فرمود: آسان گیر بر خود کارها ،کز روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش...

پرده چهارم

امسال مدرسه سبکه...دوسش دارم. فقط سنگینی دانشگاه و مسیره که کلافه م کرده . نمیتونم برنامه ریزی کنم نمیتونم مطالعه منسجم داشته باشم نمیتونم عمیق بخونم .

بچه های کلاس خییییلیییی عجیبن.خییییلیییی عمیق و دقیق مطالعه میکنن و تکالیف رو انجام میدن و پرستیژ دانشجوی دکتری رو دارن.

من ؟! دوست دارم برگردم دوره لیسانس و شهریور ۴۰۱ در اوج خداحافظی کنم.

اصلا نمیتونم کارامو هماهنگ کنم. در حالیکه فقط وظیفه درس خوندن هم دارم. مدرسه سبک هس، خونه و کارای خونه هم همسرم کمک می‌کنه و تقریبا من هیچ کاری انجام نمیدم.

این خستگی این کلافگی این بی حوصلگی نمی‌ذاره کاری کنم.

پرده پنجم

دارم یه سری چیزای جدید یاد میگیرم

مث جسور بودن

اعتماد به نفس بالا

توانایی پرزنت کردن

Raha | یکشنبه بیست و هفتم مهر ۱۴۰۴ 17:36

آن روز...

خرم آن روز مزین منزل ویران بروم...

کاش زودتر از ارشد کوفتی خلاص شم. فقط وفقط بخاطر اینکه از دیدن خانم ی فارغ شم.

این خانم در بددهنی ،بی ادبی،وقاحت و بی مسولیتی رکورد داره. به همه توهین می‌کنه و در حالیکه ما معلمیم و بالاخره شأن و حرکت معلمی و یا همکاری رو باید رعایت کنه،مرزهای بی اخلاقی رو فرسنگ ها درنوردیده...

بعید می‌دونم مثل این دیگه جایی ببینم. ازش متنفر نیستم.

ازش بدم نمیاد حتا... فقط احساس میکنم دانشگاه بدون اون جای بسیار قشنگتر و بهتری خواهد بود.

در نهایت براش آرزو میکنم در سراسر عمرش با آدم هایی مثل خودش مواجهه بشه.

آمین

Raha | دوشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۴ 13:18

طبیعیه!!

طبیعیه که من روزی چند بار میرم سایت سازمان سنجش نتیجه آزمون دکتری مو میبینم ؟!

هربار هم بیشتر از قبل ذوق زده میشم ؟!

و بعد میترسم نکنه دفعه دیگه که میرم نتیجه تغییر کرده باشه!!!

طبیعیه عایا؟!

Raha | شنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۴ 20:2

علی عزیزم

امشب با دکتر علی حسن زاده عزیزم صحبت کردم. دوسال پیش مثل همین روزها بود که به او زنگ زدم و خبر قبولی در مقطع ارشد را به او دادم. دوست داشتم او اولین نفر باشد.‌امشب هم...

او در تمام این سال ها کنار من بوده حمایتم کرده به من انگیزه و اعتماد به نفس جلورفتن داده. او آنقدر خوب بوده و هست که هر وقت با آدم جدیدی آشنا می‌شوم با او مقایسه اش میکنم.معیار خوب بودن آدم ها برای من، میزان شبیه بودن شان به دکتر علی حسن زاده است.

اما راستش تا الان هیچکس را مثل او نیافته ام.ادم حسابی زیاد دیده ام اما مثل او نه.او چیز دیگریست.

با او حرف زدم گفت منتظر تماس من بوده.میدانسته امشب نتایج دکتری اعلام می‌شود و منتظر بوده خبر قبولی من را بشنود .

گفت مطمئن بوده من قبول می شوم. من خودم مطمئن نبودم.ترس داشتم .امادکتر علی حسن زاده گفت که به من ایمان دارد.

و یک چیز دیگر هم گفت. یک قله دیگر را به من نشان داد.اما‌ من هنوز اعتماد به نفس این را ندارم که حتا به آن قله فکر کنم باید راهی شوم و در مسیر از پیله ام بیرون بیایم. وقتی دکتر علی حسن زاده می‌گوید میتوانم پس حتما میتوانم.

او ،عزیز من،دوست خوب من، شمس من و خدای من، امشب با صدایش ،با حرف هایش، با قوت قلبش،روشنی بخشید به این روزهای پر از وحشت و اضطراب من .

خوشحالم که هست

خوشحالم که بود تمام این مدت

و خداراشاکرم که بهترین ها را در مسیر من قرار داد.

بهترین بهترین بهترین ها را....

Raha | چهارشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۴ 0:58

شیرینی

خانومه اومده اینجا میگه قبولم کن بخدا برات یه شیرینی خوب میارم.

واقعا جای تأسف داره که تو نظام آموزشی ما پیشنهاد شیرینی و...میدن و انتظار دارن معلم هم بگه چشم و قبولشون کنه.

نیمدونن که یه سریا با شیرینی خریدنی نیستن.

بلکه با لواشک خریدنی هستن.

کاش میگفت لواشک میده بهم تا بتونم سر نمره و تعداد لواشک ها باهاش وارد مذاکره شم.

حیییف شد.

Raha | سه شنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۴ 8:25

باید گذشت...

من روزهای سختی رو میگذرونم.خیییلی سخت. و در تمام این روزها نه از کسی کمکی خواستم نه حتا دوست داشتم با بیان این سختی ها ،کسی رو آزرده خاطر کنم.

از واگویه رنج بیزارم از بحث های بچگانه بیزارم از بلند کردن صدا و بی حرمتی متنفرم. چون معتقدم آدم ها با عشق و علاقه بهم متصل نمیشن.با نخ باریک حرمته که بهم متصل میشن. همینکه این رشته گسسته شد، دیگه هیچ چیز سر جای خودش بند نمیشه.

بخاطر همین نتونستم با خانم ع، مدیر، صحبت کنم و ازش بپرسم چرا اینکارو کرده ؟!

یا در جواب حرف های سخیف خانم الف که در بد دهنی و بی اخلاقی شهره عام و خاصه، تمام چیزهایی که‌از خودش و کارهاش میدونستم‌ رو بگم.

نگفتم چون هنوز محبت های خانم ع رو فراموش نکردم. نگفتم چون می‌دونم خانم الف چقدر عقده درونش تلنبار شده و نباید شرایط رو براش سخت تر از این کنم.

اما من آدم خوبه این قصه نیستم ،نیستم و نمیتونمم باشم.

آدم خوبه این داستان خانم م هست. اون بهم یاد داد میشه بدی هارو دید و سکوت کرد و به این فکر کرد که خدا پلن قشنگتری برام داره.

به این فکر کرد که عزت و ذلت دست خداست و بقیه هیچ کارن.

اون بهم یاد داد میشه بزرگتر باشی چه از لحاظ سن،چه سابقه اما حرمت کوچکتر از خودتو نگه داری.

اون بهم یاد داد چطور میشه به همه احترام گذاشت فارغ از تمام بحث ها و اختلاف نظر ها.

از همه مهمتر بهم یاد داد چطوری باید از خواسته خودم برای کسی که هیچ نسبتی باهام نداره بگذرم. چرا ؟! چون انسانیم چون همکاریم چون باید گذشت تا بعداً جایی که ممکنه حتا یادمون هم نیاد چیکار کردیم برای همه دیگه، خدا برامون جبران کنه...

Raha | جمعه هفتم شهریور ۱۴۰۴ 13:32

عجب مدار...

ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ

از این فسانه هزاران هزار دارد یاد...

Raha | چهارشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۴ 12:38

اینم شد اسم ؟!

حالا طنز ماجرا اینجاست که من دارم حرص میخورم و ریسرچ میکنم و یهو تو اسکالر اسم یارو میاد بالا نوشته Banana!!!

یا اسمش Dingly بود...واقعا دینگلی فامیله؟!!

دیگه از ژو و سو و لی نگم براتون😂😂😂

هر article که باز می‌کنم یکی از این سه تا رو داره 😆

Raha | پنجشنبه نهم مرداد ۱۴۰۴ 12:0

پایان من

از صمیم قلبم به اون دسته از افرادی که پایان نامه ندارن و ارشد نمی‌خونن و آزمون دکتری ندادن و زندگی رو سخت نمیگیرن غبطه میخورم .🫠🥲🥺

آخهههه هرچی نگاه میکنم میبینم این بیشتر شبیه پایان منه تا پایان نامه .😒

Raha | پنجشنبه نهم مرداد ۱۴۰۴ 11:54
بیوگرافی
No pain;No gain 🤓🍀