فرانسویا بش میگن l'espoir.(لِسْ پُ اَغْ)
انگلیسیا میگن hope.(هاپ)
عربا میگن أمل
وما فارسی زبان ها؛ میگیم اُمّید...
و در تمام زبان هایی ک خوندم و در بین تمام لغات، این کلمه، زیباترین و روشن ترین واژه است . 🌱
Raha | جمعه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۱
15:54
از لحاظ روحی احتیاج دارم که کارورزی 1 باشم و تنها دغدغه ام نوشتن گزارش فیزیکی کارورزی م باشه و اخرشم گزارشو با تأخیر تحویل بدم و دل خوش به این باشم که استادم چقد ادم حسابیه و حتماً درک میکنه و مهلتو دوباره تمدید میکنه.
متأسفانه الان مدیر _آموزگارم. و تعداد دغدغه هام با عدد اووگادرو رقابت میکنه و استادمم ادم حسابی نیست.
پ. ن:دلم برای دکترعلی حسن زاده (استاد راهنمای کارورزی 1)تنگ شده. همو ک نتوان یافت همانندش را.
پ. ن:خدایا ضمن اینک ارزو دارم ادم حسابیای دور و برمو زیاد کنی، به ادم حسابیای فعلی هم طول عمر با عزت توام با سلامتی عطا بفرما.
امین یا رب العالمین
ماچ بهتون
Raha | جمعه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۱
14:49
توو این مدت کوتاهی که توو مدرسه چند پایه کار میکنم کمترین چیزی که دیدم حمایت و کمک به هم دیگس. سیستم سلسله مراتبی اینجوریه که هر کی بالاتره میتونه دستور بده و تهدید و تحقیر و سرزنش کنه.و تو هم مجبوری که اطاعت کنی(مث ی برده)! حق انتخاب و تصمیم گیری هم معنایی نداره.
توو این سیستم تشویق (بصورت کلامی حتا) ی چیز عجیب و غریبه. و تو هر کاری ک میکنی، وظیفت بوده و گرنه میخواستی نکنی. یعنی اگر کاری رو فراتر از وظايفت انجام دادی مهم نیست و کسی نیست بگه دست مریزاد ولی اگ ی قسمتی از کارت رو نه از روی سهل انگاری بلکه بخاطر موهوم بودن دستورالعمل اجرایی صادره از بالا، انجام ندادی، مستحق شنیدن رکیک ترین و غیرمنصفانه ترین الفاظی!
ادامه نوشته
Raha | جمعه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۱
11:25
ب بچه ها گفته بودم اگر از ته قلبتون ی چیزیو بخواید و تووی ذهنتون تجسمش کنید حتماً به واقعیت تبدیل میشه. 
چند روز قبل محمد امین توو انشا با موضوع ((مدرسه خود را توصیف کنید)) نوشته بود:مدرسه ما پُر از گل و گیاه و درخت است. 
راستش مدرسه ما چنتا درخت داره اما نه به اندازه ای که محمد امین نوشته بود.
امروز که باغچه رو آماده کردیم و گُل و درختچه کاشتیم؛ محمد امین گف این همون رویای من بود. خودتون گفتید کافیه فقط بهش فک کنیم و توو ذهنمون تجسمش کنیم، اتفاق می افته. مدرسه همون جوری سبز و قشنگ شده
من شنیدن این حرف قلب قلبی شدم اصن
ادامه نوشته
Raha | سه شنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۱
13:30
اول ک گفتن حق بیمه هر دانش آموز 30 تومنه و باید ب شماره حساب اداره کل استان واریز بشه و زمینو ب آسمون رسوندن واسه اینک حق بیمه ها رو جمع کنن.
بعد گفتن برین سیدا و اطلاعات دانش آموزا رو ثبت کنید. 
ی هفته بعد گفتن نه برین بیمه دانا و اونجا اطلاعات رو ثبت کنید.
سامانه هم چیزی نبود ک ثبت کنیم!!! 
الان طی یک اقدام محیر العقول گفتن میخوایم حق بیمه هارو بهتون برگردونیم و خودتون واریز آنلاین کنید ب حساب بیمه دانا...
دوس دارم جییییییییییغغغغغغ بکشمممم
برنمیتابم.
پ. ن:الان تکلیف چیه،چیکار کنیم!؟اینجا کسی هست ک مشکل مشابه منو داشته باشه؟
Raha | چهارشنبه هجدهم آبان ۱۴۰۱
21:36
انقد خستم ک حوصله تایپ کردن ندارم. حوصله هیچیو ندارم. حتا میتونم بگم حالم از همه چیز و همه کَس بهم میخوره.
توو این ی ماه و نیم انقد فراز و فرود و لحظات سخت داشتم ک گفتن اینک تازه فقط یک ماه گذشته برام شبیه ی جوکه. برای من هر روزش ی سال گذشت.
روزایی ک پر از کنایه و نگاه بالا ب پایین بود.
پر از سرکوفت و جواب سر بالا. بی اعتنایی و دیده نشدن...
اینک من اول راهم و نیاز ب راهنمایی دارم چیز عجیبی نیست. ولی اینک هیچ کس نیست ک راهنمایی م کنه عجیبه.
اینک هیچ کس توو این سیستم نیست ک بخواد راهو نشون بده بت خیلی عجیبه. جالب اینجاست ک همه فک میکنن مدیریت نیاز ب ادم با تجربه داره ولی هیچکس فک نمیکنه این تجربه با کار بوجود میاد. اون ادمی ک خدای تجربس هم ی روز ی مبتدی بی تجربه بوده!
ادامه نوشته
Raha | سه شنبه هفدهم آبان ۱۴۰۱
23:13
امروز روز خوبی نبود. مثل دیروز. مثل پریروز. مثل تمام روزهای دوماه گذشته.
تمام دیشب به کابوس گذشت. کابوس بیمارستان و راهرو هاش.
امروز، روز خوبی نبود. اما آروم تر از روزهای گذشته بودم.
همین ک میدیدم بدون هیچ دردی توو خونه جدیدش خوابیده؛ ارومم میکرد.
حس میکنم شبیه ی پازل بزرگم ک ی قطعه کلیدی ش گم شده.و تا همیشه هم این حس همرامه ولی با وجود تمام این ها، آرومم.
این هم قسمتی از چرخه زندگیه و توان جنگیدن باهاشو نداریم. فقط باید بپذیریم و ب این بخش از زندگی احترام بذاریم.هر چند ک سخت و سنگینه.💔🖤
پ. ن:اگ دوست داشتید برای تمام کسایی که روحشون به انرژیهای مثبت کائنات متصل شده،و به آسمون کوچ کردن، آرزوی ارامش کنید.❤️
Raha | جمعه سیزدهم آبان ۱۴۰۱
22:29
ی دانش اموز منزوی دارم توو کلاسم.فک میکردم فقط توو کلاس اینجوریه. ولی مادرش گفت توو خونه هم بشدت کم حرفه.چیزی نمیگه و دوستای زیادی هم نداره.
درسش خوبه. ولی تازمانی ک ازش سوالی نپرسم، چیزی نمیگه.حتا اگ جواب سوالو بدونه!
اگ تجربه ای در این زمینه دارین یا کتاب مفیدی سراغ دارین لطفا برام کامنت بذارین. 
مرسیی
Raha | جمعه ششم آبان ۱۴۰۱
14:42
این روزا مشغول خوندن کتاب"کاش معلمم میدانست.." هستم. از کایل شوارتز. فوق العاده است. حس متفاوتی رو با خوندنش تجربه کردم.
توو صفحه 174 این کتاب میخونیم:((دانش آموزان برای موفق شدن در بزرگسالی، هم نیازمند مهارت های علمی اند و هم نیازمند شخصیتی قوی، ولی آموزش و پرورشی که باعث شود دانش آموزان نمرات عالی بگیرند اما در صداقت و درستکاری چندان قوی نباشند چه فایده ای دارد؟ اگر دانش آموزان بتوانند داده ها و اطلاعات رسمی را تجزیه و تحلیل کنند، اما کنجکاوی و پافشاری لازم را برای پرسش های دشوار نداشته باشند و برای یافتن پاسخ تلاش نکنند، چه تأثیری می توانند بر جهان بگذارند؟ اگر مدارس ما به یک اندازه به توسعه ی مهارت های تفکر انتقادی و ایجاد حس عمیق هم ذات پنداری و همدلی بپردازند، در مقیاس جهانی چه نوع تغییری ایجاد می شود؟))
Raha | جمعه ششم آبان ۱۴۰۱
0:52
پنجم دبستان ک بودم، ی روز معلم مون گفت که میخوایم کتابخونه کلاسی داشته باشیم. هر دانش آموز میتونه کتابی رو به کلاس هدیه بده. خوب یادمه. من کتاب ماهی طلایی رو به کتاب خونه کلاسمون هدیه دادم.بقیه دوستامم کتابای جذابی آورده بودن و همه شو چیدیم توو طاقچه کلاس مون. کنار پنجره.
این پیشنهاد قشنگ معلم کلاس پنجم از اون موقع تا الان توو ذهن من جا خوش کرده بود. و قطعا در این حجم از علاقه من ب کتاب هم تاثیر داشته. 
منم جا پای همون معلم گذاشتم و به دانش آموزام گفتم کتاباشونو میتونن به کتابخونه کلاس برای یکسال قرض بدن تا دوستاشون با کتابای مختلف آشنا بشن و مطالعه کنن.
فک نمیکردم بچه ها اینقد استقبال کنن و کتاب رو دوست داشته باشن. تمام زنگ استراحتا، توو کلاس میمونن و کتاب میخونن. 
ادامه نوشته
Raha | پنجشنبه پنجم آبان ۱۴۰۱
10:29
این کاربر برای اولین بار دانش آموزان ش رو ب رصد خانه برد. 

هوررررااااا
مشتری و زحل رویت شد. ب علاوه صورت های فلکی. 
صورت فلکی ذات الکرسی وگردن مرغابی رو دیدیم
چ اسمای باحالی دارن این صورتای فلکی
اخر برنامه که منتظر رسیدن سرویس مون بودیم، استاد نجوم پژوهشگاه پیشنهاد دادن ک کهکشان اندرومدا رو هم ببینیم. 
شما میدونستید اندورومدا، 400 میلیارد ستاره داره؟!!! 

حتا تصور این عدد هم سخته. فتبارک الله احسن الخالقین واقعاااا
خلاصه ک یکی از برنامه هام تیک خورده و راضیم از خودم راضیم. ☺️
تا برنامه بعدی خدا یار و نگهدارتان 
قلب بهتون
Raha | چهارشنبه چهارم آبان ۱۴۰۱
22:39
با دیدن این صحنه، میخکوب شدم. 
همه چیز اسلوموشن شد.
تمام نکاتی رو ک میخواستم ب بچه ها بگم يادداشت کنن یا چیزایی ک ک فک میکردم نمیدونن و باید من در نقش راهنما کمک شون کنم تا بش برسن رو خودشون انجام داده بودن.
بدون کوچکترین اشاره من به یادگیری رسیده بودن.
انرژی حرکتی. 
فرفره با نیروی باد حرکت میکنه. میشه فرفره رو فوت کرد یا جلوی کولر گذاشت یا فرفره در دست دوید. 😀
بچه ها امروز خودشون بودن. طبیعتِ کنجکاو شون اونا رو ب یادگیری رسونده بود. شاید آموزش اصلی زمانی تحقق پیدا میکنه ک ما بستر لازم برای ارضای کنجکاوی دانش آموزا رو فراهم کنیم!
بذاریم دست بزنن و لمس کنن. بدون و بلند بلند حرف بزنن. آزمایش کنن و خطا کنن.
کاش میشد یادگیری تمام درسا رو ب طبیعت خود بچه ها سپرد و نگران این نبود ک ممکنه ب بودجه بندی تعیین شده نرسم یا اینک مطالب کتاب و نکته هاش رو تدریس نکرده باشم.کاش اینجوری نبود... 
ادامه نوشته
Raha | یکشنبه یکم آبان ۱۴۰۱
0:56
روز خوبی داشتم. شاید از معدود روزهایی بود که احساس کردم به معنای واقعی '' کار '' انجام دادم.حس کردم ی گام مثبت برداشتم.
برای علوم ب بچه های چهارم گفته بودم وسایل ساخت فرفره رو بیارن. تصمیم داشتم ب زعم خودم تدریس فعالم رو با ایجاد پرسش در ذهن دانش آموز و راهنمایی کردن شون و.. کلا باهمون چیزایی ک فرهنگیان دست و پا شکسته بهمون یاد داده بود، شروع کنم و پیش ببرم.
کلی مطلب آماده کرده بودم ک بعد از تدریس درباره انواع انرژی بگم بچه ها توو دفتر شون بنویسن.
و تمام مدت هم ذهنم بصورت پیش فرض، رو این حالت بود ک بچه ها باید اروم بشینن و گوش بدن و ب موقع هم ب سوالای من در نقش راهنما جواب بدن بلک ب غایت اموزشی برسن!
کنترل کلاس از دستم خارج شد.
ادامه نوشته
Raha | یکشنبه یکم آبان ۱۴۰۱
0:39